·˙˙·• ღ° ஜ»عشق+تو»ஜ°ღ•·˙˙·

☆مرا دوست بدار، اندک ولی طولانیღ

تــــو را می خوانمـــــ ـــــــ . . .

تــــو را می خوانمـــــ ـــــــ . . .



چـــون شعــــ ــــری سپـیــــــد



که در روزگــــــاری سیــــاه ســُــروده می شـــود



بی قیــــــد و بنـــد و قافیـــــــه می گویمــــ ــــــ :



دوستـَتـــــــــــــ دارمـــــــــــــ  مـــ ـــرد ِ مـــ ـــنــ

 

*♥ تقدیمــــ به تـــــــ ـــو   گلمــــ ♥*

[ یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:, ] [ 8:36 ] [ sohila ] [ ]

آغــ♥ــوشتــ

بهـ مــ♥ــیهمانے آغــ♥ــوشتــ آمدهـ امـ

با نـــ♥ـــوازشــ هایتــ ،

مـــ♥ـــهمانــ نـــ♥ـــوازے کنــ .

" از خـــ♥ـــط خطے هاے ذهـــ♥ـــنمــ "

[ یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:, ] [ 7:50 ] [ sohila ] [ ]

مـــ♥ـــرد ِ مـــ♥ـــنــ

چــقدر دوســـ♥ـــتدارمــ دستــهایــ

مـــ♥ـــردانهــ اتــ را

کهــ دســـ♥ـــتهایــ کوچـــ♥ـــکمــ را

در آنــ جا مـــ♥ـــیـ دهیــ

و نـــ♥ـــوازشــ مـــ♥ـــیکنیــ تا بفهممــ

تـــ♥ـــو کنــارمــ هــستیــ

و مـــ♥ـــنــ تـــ♥ـــکیهــ گاهیــ

مـــ♥ـــطمئنــ دارمــ...

مـــ♥ـــرد ِ مـــ♥ـــنــ .

[ یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:, ] [ 7:43 ] [ sohila ] [ ]

***عاشقی...***

روزي تمام احساسات آدمي گرد هم جمع مي شن و غايم موشک بازي ميکنن ديوانگي چشمميذاره همه مي رن غايم ميشن تنبلي اون نزديکا غايم ميشه حسادت ميره اون ور غايم ميشه عشق مي ره پشت يه گل رز ديوانگي همه رو پيدا مي کنه به جز عشق حسادت عشق رو لو ميده و به ديوانگي ميگه که رفت پشت گل رز عشق نمياد بيرون ديوانگي هرچي صدا مي زنه عشق بيا بيرون ديوانگي هم يه خنجر ور ميداره همينطور رز رو با خنجرش مي زنه تا عشق پيدا بشه يک دفعه عشق ميگه آخ چشمو کور کردی ديوانگي اشک مي ريزه به دست و پاي عشق بهش مي گه من چشم تو رو کور کردم تو هر کاري بگي من انجام ميدم عشق فقط يک چيز از اون می خواد بهش مي گه با من هم درد شو از اون وقت به بعد ديوانگي هم درد عشق کور شد و بس

 

اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت این منم چون گل یاس نشستم سر راهت تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم

[ چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, ] [ 8:20 ] [ sohila ] [ ]

ܓܨ به یادتم... ܓܨ

 

حالا که از تو دورم
بذار که حرف دلمو بیارم به زبونم
بذار بگم که اگه من اون سر دنیا باشم
اگه من شاد باشم یا که غمگین باشم
اگه خنده رو لبام موج بزنه
یا که اشک از گونه هام چکه کنه
اگه در خواب باشم یا که بیدار باشم
اگه تو جمع باشم یا که تنها باشم
من فقط لحظه هارو به یاد تو میگذرونم
اگه من شاد باشم دلیل شادیم تویی
اگه غمگین باشم دلیل این غم تویی
اگه خنده رو لبام موج بزنه دریای مواج تویی
اگه اشک از گونه هام چکه کنه ابر بهاری تویی
اگه تو خواب باشم بدون تو رو خواب میبینم
اگه بیدار باشم میخوام کنار تو باشم
اگه تو جمع باشم حرف تورو پیش میکشم
اگه تنها باشم میخوام به یاد تو باشم
اگه تمام زندگیمو من به یاد تو میگذرونم
در عوض از تو فقط یه چیز میخوام
میخوام که حس خوبتو راهی قلب من کنی
میخوام که توی شادیات یه لحظه یاد من کنی

[ چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, ] [ 8:8 ] [ sohila ] [ ]

دلم هوای نوشتن از تو دارد امشب...

 

دلم هوای نوشتن از تو دارد امشب...

از تو که چشم هایم برای دیدنت چه بی تابانه آرام و قراری ندارند

از تو که با آمدنت در قلبم نوری بر وجودم تاباندی و روحی در کالبد بی حس من دمیدی...

ای که هر لحظه مرا از تلاطم و خروش به سان نسیمی آرام می سازی ای بهترینم

ای کسی که خزان آرزوهایم را به بهاری جاوید مبدل ساختی ای مهربانم...

می خواهم آنقدر حس باتو بودن در وجودم جاری شود که دور از تو بودن بر من حس نشود

وجودت را در همه حال در وجودم حس می کنم ای که دور از من و در قلب منی

ای آنکه مهرت هر دردی را از درونم می زداید...

بی نهایت تورا دوست دارم

و برتو عاشقی مجنون گشته ام تا ابد...

[ چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, ] [ 8:2 ] [ sohila ] [ ]

فقط زود بیا

به سراغ من اگر می ایی

تند و اهسته چه فرقی دارد

تو به هر جور دلت خواست بیا

مثل سهراب دگر


جنس تنهایی من چینی نیست


که ترک بردارد

 تو فقط زود بیا ...

[ چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, ] [ 7:58 ] [ sohila ] [ ]

هستم تا ته تهش

گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت ،
كه تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد..
كه وقتی تو اوج تنهایی هستی ،
با چشماش بهت بگه :
هستم تا ته تهش !!!!!!!!!!!!!!!!...

[ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, ] [ 16:5 ] [ sohila ] [ ]

داستان زيباي پير مرد عاشق

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.

مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند.

پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.

برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید."

پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین و آرام

گفت:

 

" اما من که او را مي شناسم"

 

يك عشق پايدار و وفادار يعني اين

[ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, ] [ 16:3 ] [ rasool ] [ ]

داستان عاشقانه و غم انگیز قرار!

صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد. آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو

برای دیدن ادامه عكس های این مطلب، اینجا كلیك كنید


برگرفته از سایت كوچولو www.kocholo.org

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق
- ترمزی شدید و فریاد - ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام - تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!

 

 

[ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, ] [ 15:37 ] [ rasool ] [ ]

عشق

 

جنس مخالف ،
برای رفع هوس های زود گذر نیست...
برای لذت بردن از با هم بودنه!!!
به سلامتی همه اونایی که...
عشق رو با هوس اشتباه نمیگیرن!!

[ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, ] [ 15:32 ] [ sohila ] [ ]

کنج تنهایی

جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی!
تا آدم گاهی آنجا جان بدهد!...
مثلا آغوش تو!..

[ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, ] [ 15:21 ] [ sohila ] [ ]

ܓܨ طَعـــم شیرین یافتنܓܨ

مـَــن ..

طَعـــم شیرین یافتن را

در طَعم تلــخ از دَستــــ ـــ ـ دادن یافتــَـم

و در این میان

سَهم من تنهـــــا یک یادَتـــ ـــ ـ به خیر

ساده بود ...

[ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, ] [ 15:0 ] [ sohila ] [ ]