·˙˙·• ღ° ஜ»عشق+تو»ஜ°ღ•·˙˙·

☆مرا دوست بدار، اندک ولی طولانیღ

♥ ⊰ عشــــ ـق در قلب مـــ ــا √⊱

 

1353401886.jpg

 

 

هر شب مرا با خود میبری ،

 

میبری به جایی که تاریک است و روشنایی آن تویی

 

هرشب مرا به اوج میبری ، میرسیم به جایی که نگاهت همیشه آنجا بود

 

ما یکی شده ایم با هم ، همیشگی شده عشقمان، بگو از احساست برای من...

 

همیشه میگویم تو تا ابد برایم یکی هستی ،

 

یکی که عاشقانه دوستش دارم ، یکی که برایم یک دنیاست....

 

دنیای زیبایی که درون آنم ،

 

ببین یک دیوانه دائم نگاهش به چشمان توست ، من همانم!

 

ببین که حالم ، حال همیشگی نیست ، اینجا ، همینجایی که

 

هستی باش، که قلبم بدون تو زنده نیست

 

ما عاشقانه مانده ایم برای هم ، من برای تو هستم و تو برای من ،

 

تمام نگاهت را هدیه کن به چشمان عاشق من...

 

هر زمان فکر بی تو بودن میکنم نفسم میگیرد،

 

اگر نباشی قلبم بی صدا میمیرد،مثل حالا باش ،

 

مثل حالا عاشقانه دوستم داشته باش ، نه اینکه فردا بیاید و  بیخیال ما باش....

 

گفته بودم که با تو نفس میگیرم ،

 

گفته بودم با تو در این زندگی تنها رنگ عشق را میبینم ،

 

رنگی به زیبایی چشمانت ،

 

اگر دست خودم بود دنیا را فدا میکردم برای همیشه داشتنت

 

تو را با هیچکس عوض نمیکنم ، عشقت را همیشه

 

در قلبم میفشارم و به داشتنت افتخار میکنم

 

تو را که دارم دیگر تنهایی را در کنارم احساس نمیکنم ،

 

غم به سراغم نمی آید و دیگر به جرم شکستن اعتراف نمیکنم!

 

ما یکی شده ایم با هم ، گرمای زندگی با تو بیشتر میشود

 

و اینجاست که دیوانه میشود از عشقت دل عاشق من... 

 

[ چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, ] [ 9:13 ] [ rasool ] [ ]

♥ ⊰ اوج احســ ـــ ـاس عشـــق √⊱

 

normal_Avazak_ir_Love217.jpg

 

 

 

 

عشق من ، قلبت را فشرده ام در آغوشم

میرویم تا اوج احساس عشق ، تا برسیم به جایی که نبینیم  

هیچ غمی را در سرنوشت

تا برسیم به جایی که من باشم و تمام وجودت ، بیخیال همه چیز،  

باز کن برایم آغوشت

عشق من ، تو را در میان خویش گرفته ام ، من که از آغازش هم عاشق تو بوده ام ،

من که در تمام سختی ها در کنارت بوده ام ،

تو چقدر خوبی که تا اینجا هم از دلت راضی بوده ام...

شب میشود و دلتنگی هایم بیشتر ، چرا نمی رسد فردا ، 

چند قطره اشک هم بیشتر....

فردا برسد و باز تو بیایی ، من تو را ببینم و تو با عشق کنارم بمانی ...

عشق زیبای تو ، من عاشقم ، تمام احساستم به حساب قلب تو

خوب هوای قلبم را داری ، همین را میخواستم از خدا ،

تو چه احساس زیبایی داری ، همین است که همیشه شادم ،

همین است که همیشه با آرامش شبها را میخوابم....

عشق تو اینجاست در قلبم ، قلبی که درگیر است با یادت ،

خودت هم میدانی خیلی وقت است که میخواهمت

عشق من ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگذار سکوت باشد بینمان تا بشنوم صدای نفسهایت،

تا برسم به جایی که در بر بگیرم تمام احساسات زیبایت را...

احساسی از تو ، که با آن به اینجا رسیده ام ،

که من هم مثل تو با احساس شدم و در ساحل دلت امواج مهربانت را  

در میان گرفته ام

با تو همیشه در اوج عشق به سر میبرم ، با تو هر جا که بخواهی میروم ،

با تو عاشقم و همیشه به قلبت عشق میدهم ...

عشق میدهم تا عاشقانه بمانیم ،

تا هر جا رفتیم در آغوش هم ، این شعر را برای هم عاشقانه بخوانیم..... 

[ چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, ] [ 9:5 ] [ rasool ] [ ]

ஜஜ دلم برات تنگ شده جونم!ஜஜ


می میرم برات

می میرم برات

نمی دونستی که من می میرم

بی تو بدون چشات

نمی دونستی که

دلم بسته به ساز صدات

می میرم برات

********

به تو نگم به کی بگم

این روزا دارم می میرم....

دعا کنون گریه کنون

سرمو بالا میگیرم

همش تو فکرم که یه روز

تو رو دوباره ببینم

********

تو فکرتم، تو فکرتم

دارم دیوونه میشم

تو فکرتم

دل داره پرپر میزنه

تو این شبای بی کسی

فقط تنهایی با منه

توفکرتم،همش دارم

ثانیه هارو می شمرم

فقط به یاد عشق تو

چشمامورو هم میذارم

عقربه ساعت عشق

نبظش تو دستای توئه

لحظه به لحظه قلب من

غرق تمنای توئه

*******

دلم برات تنگ شده جونم

میخوام ببینمت نمیتونم

بین ما دیوارای سنگی

فاصله یک عمره میدونم

بغض ترانمو شکستم

میخوام بگم عاشقت هستم

توهستی تمام هستی ومستی وراستی من

توهستی سنگ صبورم ونگاه دورم ولبهای بسته من

دلم برات تنگ شده جونم

[ جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ] [ 14:1 ] [ rasool ] [ ]

من - تو = مرگ !

عکس عاشقانه ( دوستت دارم )

اگه :

 2+2 = 4

H +2O = آب

ابر + رعد = باران

غم + چشم = اشک

تنهائی + تاریکی = من

عشق + مهر = تو

پس : من - تو = مرگ !

زیاد به ارتباطش فکر نکن ، به جمله آخر بچسب... 


[ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, ] [ 9:48 ] [ rasool ] [ ]

هرگز معنای نغمه ی پرندگان را پس از باران نفهمیدم !

عکس عاشقانه...باران
هرگز معنای نغمه ی پرندگان را پس از باران نفهمیدم ...
تا تو آمدی و عشق بارانی ات را نثار لحظه های ابری ام کردی، و من ...
هنوز که هنوز است به شوق هوایت، با قناری ها آواز عشق سر می دهم ...
[ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, ] [ 9:35 ] [ rasool ] [ ]

صدای رد پـــا می آید صدای آشنــــا می اید

 

 

بیابان خسته دل دیگر تشنه انتظار نیست گویی غریبی اشنا از کوی دربه دران راهی شده و رو به سوی

 بیابان دارد اری بشو این صدای همان رهگذر اشناست او با هزاران هزار خاطره و هزاران هزار گلهای

عطراگین نیلوفر بر پیشواز دلرباترین معشوقش می اید او می اید تا با امدنش بر دفتر خاطرات عشق

 گلبرگی از انتظار این دو عشاق را کم رنگ تر کند و ره این دو دیوانه را کوتاهتر کند تا با امیدی سرشار از

عشق بر انتظار روز وصال بنشینند

امشب از بیابان بوی اشنا میاید اوست که در راه است با پاهای برهنه و خسته به راه افتاده ثانیه ها در

 گذرند و معشوقش در حسرت دیدار. او رسید و معشوقش ناله کنان او را دید و به اغوش او شتافت

ارامش ان عاشق در ان هنگام در  کلمات و جملات کوتاه و ساده ما نمیگنجد

ردپای اشنا میاید من به دنبال اویم و او هراسان به دنبال من

با رالهی من و او حسرت دیدار همیم حسرت تماشای چشمان همیم ما را در این سکوت بی پروای شب

 تنها و عاجز نگذار

آمین

[ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, ] [ 9:25 ] [ rasool ] [ ]

عاشق تنها

حقیقت دارد که تو می‌توانی با دست‌های من
     سه تار قلم مو را بنوازی و نُت‌های رنگ پریده را  فیروزه‌ای کنی
    ( باید بسیار زیسته باشی که این همه از آسمان آکنده‌ای)

    حقیقت دارد که من می توانم با شعر های تو
    با باران مشاعره کنم .. و بند نیایم
    ( باید بسیار گریسته باشم که این همه در واژه های تو غوطه‌ورم‌)

   تا من بنفشه ها را  میان شب های زمستان قسمت کنم ،
   تو یک خوشه انگور به صدایت  تعارف کن
   خطی از شعرهایت را که بخوانی ،سال ، تحویل می شود
   (حقیقت دارد که در حضور تو بودن .. همیشه از نبودن زیبا تر است
 دوست دارم....

                                                          دوستت دارم سهیلا جون


[ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, ] [ 9:12 ] [ rasool ] [ ]

تقدیم به فرشته ی خودم(سهیلا خانم)

 

رو به تو سجده میکنم دری به کعبه باز نیست

 

 

 

 

 

بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

 

   

 

 

به هر طرف نظر کنم،نماز من نماز نیست

 

   

 

 

****

 

 

 

 

مرا به بند نمی کشی ازین رهاترم کنی

 

 

 

 

زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی

 

 

 

 

 

از همه توبه میکنم بلکه تو باورم کنی

 

 

 

 

 

*****

 

 

 

 

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد

 

 

 

 

 

تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد

     

 

 

****

 

 

 

 

عذاب میکشم ولی عذاب من گناه نیست

 

 

 

 

وقتی شکنجه گر تویی،شکنجه اشتباه نیست

 

 

 

 

[ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, ] [ 8:57 ] [ rasool ] [ ]

دوستت دارم


اگر باران بودم ،آنقدر می باریدم تا غبار غم از دلت بردارم اگر اشک بودم ، مثل باران بهاری به پایت

 

می گریستم

 

اگر گل بودم شاخه ایی از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم اگر عشق بودم ،‌آهنگ دوست


داشتن را


برایت می نواختم


ولی افسوس که


نه بارانم ،‌نه اشک ،‌نه گل و نه عشق اما هر چه هستم

 

 

دوستت دارم

 سهیلا جونــــــــــــــــــــــــــــــم

[ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, ] [ 8:49 ] [ rasool ] [ ]

...تو یعنی عشقم...

 

آن دم که خورشید طلوع میکند ، حس میکنم گرمای قلبم را ...

آنگاه که گرمای درون قلبم را حس میکنم ، احساس عاشق شدن میکنم!

آن لحظه که حس میکنم عاشقم ، نام تو را فریاد میزنم و با تمام وجود

میگویم که دوستت دارم!

و اما عشق تو، مرا دگرگون کرد....

تو آمدی و مرا که در دریای طوفانی تنهایی گرفتار بودم ، با قایق محبت و عشق

نجات دادی ، مرا با خودت بردی و به سرزمین عشق آوردی !

امروز همان روز تولد نفسهای دوباره ی من است،که تو آمدی و به من

نفسی دوباره دادی!

روز من ، روز تو است ، آغاز عشقمان ، آغاز بهار زندگی عاشقانه است!

آن دم که اشک از چشمانم سرازیر شد ، حس کردم دلتنگی همدمم شده ،

دلتنگی که آمد ، دلم از غم و غصه به درد آمد ، تو را از خدای خویش آرزو کردم ،

و خداوند هدیه ای زیباتر از گل به من داد تا آن روز ، روز عشق در زندگی ام باشد...

از آن روز هر روز برای من روز عشق است، روز تو را داشتن ، روز آرزوهایم ،

روز تولد قلبها! قلبهای دو عاشق ، مثل ما...

همین که تو را دارم ، بهترین هدیه ی دنیا را دارم ، دیگر در بین ستاره ها

به دنبال درخشانترین ستاره نیستم ، در میان گلها به دنبال زیباترین گل نیستم!

تو کهشکانی هستی از پرنورترین ستاره ها!

تو گلی هستی از باغ بهشت ، بیا در آغوشم تا برایت بگویم از عشق!

تو را در میان آغوش خویش میفشارم ، و با تمام وجود به تو ابراز میکنم عشقم را!

ای عشق من ، ازدیروز عاشقترم ، امروز که روز من و تو است به فردا امیدوارترم!

از اینکه تو را دارم زندگی را زیبا میبینم ، سپاس میگویم او را که تو را به من داد!

تو را داد تا امروز که روز عشق است تنها نباشم ، تو را داشته باشم و

خوشحال باشم....

هدیه ی من تویی ،پس خودت را به قلبم تقدیم کن ...

میخواهم تو را که بهترین هدیه برای منی تا ابد و برای همیشه

به یادگار داشته باشم....

پس با من بمان تا همیشه

دوستت دارم

[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ 15:27 ] [ rasool ] [ ]

بدان که عاشقم

اگر میبینی حال خودم نیستم و در خود شکسته ام 

بدان که عاشقم.

 

اگر میبینی ساکتم ، آرامم و بی خیال

بدان که عاشقم.

اگر میبینی در گوشه ای نشسته ام

 

چشم به آسمان دوخته ام و ستاره ها را می شمارم

بدان که عاشقم.

 

اگر میبینی در کناره پنجره ای نشسته ام و به صدای آواز مرغ عشق گوش میکنم 

بدان که عاشقم.

 

اگر میبینی همیشه حال و هوایم ابری و چشمانم بارانی است 

بدان که عاشقم.

 

اگر میبینی هنگام دعا کردن دستهایم را به سوی آسمان برده ام و با چشمان خیس حرفهایی را زیر لب زمزمه میکنم 

بدان که عاشقم.

  

اگر میبینی همیشه سر به زیرم ، همیشه در فکر فرو رفته ام

 بدان که عاشقم.

 

 

اگر میبینی گل های باغچه را یکی یکی می چینم و دسته میکنم و با لبی خندان ترانه زندگی را میخوانم

بدان که عاشقم.

 

 

اگر روزی دیدی دیگر در این دنیا نیستم

 

بدان که…


بدان که از عشق تو مرده ام

[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ 15:23 ] [ rasool ] [ ]

عشق یعنی چی؟

میدونی عشق یعنی چی ؟ یعنی اینکه یه عاشق واقعی باید به یه نفر دل ببنده و تا آخر عمر هم عاشقانه ،

عاشقش باشه عاشقتم تا همیشه

 

[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ 15:22 ] [ rasool ] [ ]

ولنتاین مبارک عزیزم

در آتش نگاه تو تبخير مي شوم

بارانيم ز شوق تو، تكثير مي شوم

 

حرفي، گلايه اي، غزلي، لب فرو مبند

در دامن كلام تو تعبير مي شوم

 

گفتي اجاق حوصله ام سرد مي شود

وقتي من به پاي تو زنجير مي شوم

 

آخر تمام بودن من با تو بودن است

بي تو از وجود خودم سير مي شوم

 

از ابرهاي خسته، باران اميد نيست

در بارش نگاه تو تطهير مي شوم

 

شايد هنوز قافله اي در پي من است

تا در كجاي عشق زمين گير مي شوم

 

گفتم غزل به شام تو گويم عجيب نيست

گر با خطوط شعر خودم پير مي شوم

 

[ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, ] [ 9:48 ] [ rasool ] [ ]

نمی دونی الان دارم چی میکشم

وقتی نیست توی خونه ، صدای تو
 با خودم حرف میزنم به جای تو
هی قدم میزنم و اشک میریزم
نمی دونی پر غصه ام عزیزم
میشینم ، سر روی زانوم میزارم
 به خدا دیگه دارم کم میارم
واسه من نزاشتی هیچ نشونه ای
تازه فهمیدم چه قدر دیوونه ای
فک می کردم میشه اون ازت جدا
منو از رو بردی برگرد وبیا
نمی دونی الان دارم چی میکشم

http://s1.picofile.com/file/7276062896/1332753757.jpg
فک نمی کردم که دل تنگت بشم
فک می کردم میشه اون ازت جدا
 منو از رو بردی برگرد و بیا
نمی دونی الان دارم چی میکشم
فک نمی کردم که دل تنگت بشم
غم غربت داره این اتاق من
 نزار گریه بیاد سراغ من
تا نمردم تنها توی خونمون
 عزیزم خودت رو زود تر برسون
فک می کردم میشه بود ازت جدا
منو از رو بردی برگرد وبیا

[ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, ] [ 9:8 ] [ rasool ] [ ]

من همونم






 

تو همون امید بودنی که به امید تو هنوز نمردم

 

 

 

من همون خیلی دیوونم که همیشه عاشقت میمونم

 

 

 

تو همون معشوق نابی که روز و شب اسمتو میخونم

 

 

 

من همون خسته ترینم که دیگه طاقت دوریتو ندارم

 

 

 

تو همونی که آرزومه دست تو دست گرم تو بذارم

 

 

 

من همون دریای دردم که میخوام دورت بگردم

 

 

 

تو همونی که اگه بخندی منم با خنده هات میخندم

 

 

 

من همون عاشق ترینم که اگه بخوای واست میمیرم

 

 

 

تو همون فرشته نجاتی که یه روز میای و نمیذاری من بمیرم

 

 

 

من همون بدون ماهم که حتی ستاره هم ندارم

 

 

 

تو همون ماه و ستارم که با تو دیگه هیچی کم ندارم

[ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, ] [ 9:5 ] [ rasool ] [ ]

حرف دل

لبـــــــــانم را دُوخته ام

مبــادا بگویم "دوســـــــتت دارم "

که هر بار گفتـــــم ،

تَنــــــــــــهایی ام بزرگتر شد ....

@@@@@@@@@@

روزگارا,
که چنین سخت به من می نگری,
باخبر باش که پِژمردن من آسان نیست,
گرچه دلگیرم از دیروزم,
گرچه فردای غم انگیز مرا می خواند,
لیک باور دارم

دل خوشی ها کم نیست!

زندگی باید کرد....!

@@@@@@@@@@@@@

دوست دارم وقتی که چشماتومیبندی بامن به دردای این دنیا میخندی آروم میشم بگی ازغمات دل کندی بیاا به هم بگیم دوست دارم..

@@@@@@@@@@

هر جا دلت شکست خودت شکسته ها رو جمع کن !

تا هر ناکسی منت دست زخمیشو به رخت نکشه !!!

@@@@@@@@@@

بی تو اینجا تو این زمین با نفسم در حبسم
بی تو اینجا این هوا بها نه است در قفسم

بیا با من...که به بودنت محتاجم...
بیا بامن...که به داشتنت دلبستم.

@@@@@@@@@

دلم یه نفرو میخواد.... که ازم بپرسه چطوری؟ ...
منم بگم : خوبم
بعد یههویی محکم بغلم کنه و بگه : دروغ بسه
چت شده؟؟!!! :

@@@@@@@@

عادت می کنم به داشتن چیزی و سپس نداشتنش .... به بودن کسی و سپس به نبودنش .... تنها عادت می کنم ؛ امـــا .... فراموش نه ... !!!

@@@@@@@@@

[ جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, ] [ 20:20 ] [ rasool ] [ ]

عــــــــــــــــــــشــــــــــــق


عشق لذتی اغلب مثبت است که موضوع آن زیبایی است

همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف و یا جاذبه‌ای شدید است

که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیر قابل تصور ظهور کند...

[ جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, ] [ 20:13 ] [ rasool ] [ ]

می بــــــــوســمت

[ جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, ] [ 20:12 ] [ rasool ] [ ]

دوست دارم سهیلا

کاش می توا نستم

با دستانی که محکوم به نوشتنند

تنهاییم ،دلتنگیم

و سکوت سرد فاصله ها را

برایت نقاشی کنم

کاش می دانستی عشق چه رنگی دارد

تا می توانستم از دلتنگی هایم

با همان رنگ برایت بوم بسازم

کاش می توانستی شب هنگام

با بالهای شیشه ای خیالت

تا رویاهای شکستنی خیالم پرواز کنی

دستانم را بگیری

و تا ته زمان با من سخن گویی

کاش می دانستی هر شب

در تکرار لحظه ها

خسته از سکوتی بی انتها

با ماه ، با ستاره از تو می گویم

کاش می دانستی در نبودن هایت

 به جای تو،

برای شب بو ها

قاصدکها

و یاس های دلتنگ حیاط

شعر می خوانم

در انتظارت می مانم

تا یخ های زمان ذوب شود

تا پرستوها به پرواز در آیند

پس فعلاً محکومم

و محکوم یعنی دلباخته دچار

و دچار یعنی عاشق

[ جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, ] [ 20:7 ] [ rasool ] [ ]

داستان زيباي پير مرد عاشق

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.

مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند.

پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.

برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید."

پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین و آرام

گفت:

 

" اما من که او را مي شناسم"

 

يك عشق پايدار و وفادار يعني اين

[ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, ] [ 16:3 ] [ rasool ] [ ]

داستان عاشقانه و غم انگیز قرار!

صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد. آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو

برای دیدن ادامه عكس های این مطلب، اینجا كلیك كنید


برگرفته از سایت كوچولو www.kocholo.org

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق
- ترمزی شدید و فریاد - ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام - تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!

 

 

[ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, ] [ 15:37 ] [ rasool ] [ ]